...
کتاب ها ، تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند ، معتبرند. نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده ، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.
تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لا به لای کتاب ها.
تو در کوه ها ، در جاده ها ، در کنار ستمدیدگان واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های دربسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تن طوفان را...از همه ی این ها گذشته ، من عشق کتابی را هم دوست نمی دارم و تسلط کتاب بر خانه را هم. من دوست ندارم وقتی برای کاری صدایت می کنم جواب بدهی: « همین صفحه را هم که تمام کنم ، می آیم. » من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخره یی میان دو عاشق قرار می گیرد. می فهمی گیله مرد کوچک ؟ می فهمی؟
-ببینم عسل ! تو...تو برای مبارزه با کتاب خوانی ، دوره دیده یی؟
-بله...بله...من دبیری داشتم که مجموعه یی از شریف ترین دلائل را برای کم خوانی در اختیار داشت. او می گفت: « صد کتاب، برای یک عمر بلند، کافی ست.» و آن صد کتاب را هم فهرست کرده بود و آن فهرست را همه ساله تکثیر می کرد و به یک یک شاگردان تازه اش می داد.
_ آن فهرست را داری؟
_خیر. یک بار که به خانه مان حمله کردند، آن را هم بُردند.
_ می توانم آن دبیر را پیدا کنم؟
_ همانطور که آنقدر گشتی تا یک کندوی عسلِ اصل پیدا کردی؟ نع... اعدامش کردند.
_آه... خدای من ! فقط بخاطر همین فهرست ؟
_خیر. به خاطر آن که به جای کتاب خواندن، زیستن با مردم را تبلیغ می کرد. و اندیشیدن را، و عمل کردن را، پیاده رفتن، بیل زدن، کوه، سخن گفتن با دردمندان، دویدن در دشت، خندیدن، نترسیدن. پیام هایش بسیار ساده بود ، و راهِ درست ارسال آن ها را به درستی می دانست.
یک عاشقانه آرام
نادر ابراهیمی
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۴ ساعت 0:20 توسط نسترن صدیقی
|
سلام!