تفالی بر دیوان لسان الغیب

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود

مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان

بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن

سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

حضرتِ حافظ

...

کتاب ها ، تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند ، معتبرند. نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده ، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.
تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لا به لای کتاب ها.
تو در کوه ها ، در جاده ها ، در کنار ستمدیدگان واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های دربسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تن طوفان را...از همه ی این ها گذشته ، من عشق کتابی را هم دوست نمی دارم و تسلط کتاب بر خانه را هم. من دوست ندارم وقتی برای کاری صدایت می کنم جواب بدهی: « همین صفحه را هم که تمام کنم ، می آیم. » من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخره یی میان دو عاشق قرار می گیرد. می فهمی گیله مرد کوچک ؟ می فهمی؟
-ببینم عسل ! تو...تو برای مبارزه با کتاب خوانی ، دوره دیده یی؟
-بله...بله...من دبیری داشتم که مجموعه یی از شریف ترین دلائل را برای کم خوانی در اختیار داشت. او می گفت: « صد کتاب، برای یک عمر بلند، کافی ست.» و آن صد کتاب را هم فهرست کرده بود و آن فهرست را همه ساله تکثیر می کرد و به یک یک شاگردان تازه اش می داد.
_ آن فهرست را داری؟
_خیر. یک بار که به خانه مان حمله کردند، آن را هم بُردند.
_ می توانم آن دبیر را پیدا کنم؟
_ همانطور که آنقدر گشتی تا یک کندوی عسلِ اصل پیدا کردی؟ نع... اعدامش کردند.
_آه... خدای من ! فقط بخاطر همین فهرست ؟
_خیر. به خاطر آن که به جای کتاب خواندن، زیستن با مردم را تبلیغ می کرد. و اندیشیدن را، و عمل کردن را، پیاده رفتن، بیل زدن، کوه، سخن گفتن با دردمندان، دویدن در دشت، خندیدن، نترسیدن. پیام هایش بسیار ساده بود ، و راهِ درست ارسال آن ها را به درستی می دانست.
 
یک عاشقانه آرام 
نادر ابراهیمی