Grīw Rošn

وقتی شاه و دستگاه او که در راس هرم اجتماع قرار دارند و قوانین و آداب از آنجا نشات میگیرد، پایه اش بر تحمیل و تزویر و بر غصب و دروغ باشد، چنین نظام و فرهنگ قهرا به شئون دیگر اجتماع تسری یافته و در همه امور و در کلیه طبقات و صفوف حتی در داخل خانواده جاری و حاکم می گردد. همه جا مالکیت و آمریت یا ولایت با کسانی می شود که بزرگ تر و زورمند ترند یا بنا به سابقه و سنت، وارث مقام و قدرت شده، به سبک سلطان مدیریت می نمایند؛ و چون لازمه این طرز انتخاب، حقانیت و صلاحیت نیست و غالبا فاقد و بی نیاز از آن هستند، احراز مشروعیت و جبران عدم صلاحیت از طریق احترامات و عناوین و تشریفات یا معیارهای اعتباری غیر واقعی، یعنی دروغین تامین می گردد.
 
 به این ترتیب اظهار و ابراز آنچه مردم در دل و فکر خود اعتقاد به آن ندارند و اطاعت و انقیاد نسبت به آنچه ناروا و نادرست میدانند، یک نوع عادت و امر عادی در جامعه گردیده، قبح دروغ و ظلم و خلاف در جامعه برداشته می شود.
 
دروغ و نقش آن در دین و دنیای ما
مهندس مهدی بازرگان
انتشارات کویر
صفحه ی 25 
 
 

حافظ هم خوب حالِ دلِ ما می‌داند

ديدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگيخت

آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد

اشک من رنگ شفق يافت ز بی مهری يار

طالع بی شفقت بين که در اين کار چه کرد

برقی از منزل ليلی بدرخشيد سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقيا جام مي ام ده که نگارنده غيب

نيست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد اين دايره مينايی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

يار ديرينه ببينيد که با يار چه کرد

حضرتِ حافظ

...

کتاب ها ، تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند ، معتبرند. نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده ، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.
تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لا به لای کتاب ها.
تو در کوه ها ، در جاده ها ، در کنار ستمدیدگان واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های دربسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تن طوفان را...از همه ی این ها گذشته ، من عشق کتابی را هم دوست نمی دارم و تسلط کتاب بر خانه را هم. من دوست ندارم وقتی برای کاری صدایت می کنم جواب بدهی: « همین صفحه را هم که تمام کنم ، می آیم. » من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخره یی میان دو عاشق قرار می گیرد. می فهمی گیله مرد کوچک ؟ می فهمی؟
-ببینم عسل ! تو...تو برای مبارزه با کتاب خوانی ، دوره دیده یی؟
-بله...بله...من دبیری داشتم که مجموعه یی از شریف ترین دلائل را برای کم خوانی در اختیار داشت. او می گفت: « صد کتاب، برای یک عمر بلند، کافی ست.» و آن صد کتاب را هم فهرست کرده بود و آن فهرست را همه ساله تکثیر می کرد و به یک یک شاگردان تازه اش می داد.
_ آن فهرست را داری؟
_خیر. یک بار که به خانه مان حمله کردند، آن را هم بُردند.
_ می توانم آن دبیر را پیدا کنم؟
_ همانطور که آنقدر گشتی تا یک کندوی عسلِ اصل پیدا کردی؟ نع... اعدامش کردند.
_آه... خدای من ! فقط بخاطر همین فهرست ؟
_خیر. به خاطر آن که به جای کتاب خواندن، زیستن با مردم را تبلیغ می کرد. و اندیشیدن را، و عمل کردن را، پیاده رفتن، بیل زدن، کوه، سخن گفتن با دردمندان، دویدن در دشت، خندیدن، نترسیدن. پیام هایش بسیار ساده بود ، و راهِ درست ارسال آن ها را به درستی می دانست.
 
یک عاشقانه آرام 
نادر ابراهیمی